علیرضا پناهیان در اجتماع دهههشتادیها طی سخنانی به نقد جایگاه دبیرستانیها در ساختار فرهنگی کشور پرداخت و یک پیشنهاد مهم و راهبردی برای تحول در ساختار فرهنگی و آموزشی کشور ارائه داد.
در ادامه بخش هایی از صحبت ها را می خوانید:
وقتی به دبستانیها «دانشآموز» گفته میشود باید برای دبیرستانیها که زندگیشان کاملاً متفاوت از دوران دبستان شده است نام دیگری گذاشته شود
البته «دانشآموز» کلمۀ توهینآمیزی نیست، همانطور که بچه یا نوزاد کلمات توهینآمیز نیستند، امّا اگر به یک آقاپسر دبیرستانی بگویی «نوزاد» میگوید: چرا به من توهین میکنی؟ من نوزاد نیستم، من خودم بسیاری از کارهای خودم را انجام میدهم. از این جهت به کار بردن کلمۀ «دانشآموز» برای دبیرستانیها توهین است.
وقتی شما نام دانشآموز روی یک دبیرستانی میگذارید، در واقع دارید حس مسئولیت را از او میگیرید، درحالیکه او دوست دارد احساس مسئولیت کند و مسئولانه و مؤثر در جامعه حاضر بشود، اما یک دبستانی دوست دارد متأثر باشد و خودش را با معلم و پدر و مادرش هماهنگ کند.
با این نوع نگاه، سن بلوغ اجتماعی جوانهای ما لااقل چهار سال دیرتر آغاز میشود درحالیکه این چهار سال بسیار طلایی و مهم است.
از سالهای قبل از پیروزی انقلاب تا کنون، ما لااقل دو حادثۀ بزرگ را دربارۀ تأثیر دبیرستانیها شاهد بودهایم؛ حادثۀ اول این بود که تا وقتی دبیرستانیها متوجه انقلاب نشدند انقلاب پیروز نشد.ما خودمان در آن زمان میدیدیم که وقتی دانشآموزان به میدان انقلاب آمدند چگونه چهرۀ انقلاب تغییر کرد.
حادثۀ دوم مربوط به دفاع مقدس است. تا وقتی پای دبیرستانیها به جبهه باز نشد ما دائماً شکست میخوردیم. امّا وقتی دبیرستانیها از عملیات فتحالمبین به بعد پا به میدان گذاشتند بخش عمدهای از سرزمین اسلامیمان آزاد شد.
بعد از این دو حادثه که در مقطع زمانیِ مهم اتفاق افتاد و دبیرستانیها در جامعه اثرگذار شدند، بهخاطر رویکرد نظام آموزش و پرورش دبیرستانیها تقریباً کنار گذاشته شدند و زیاد جدی گرفته نشدند.
الان ما باید جامعهمان را از هر حیث نجات بدهیم؛ از حیث معیشت، اقتصاد، فعالیت درآمدزا و کسب و کار، تا فرهنگ و معنویت. راه نجات جامعه، پرداختن به دبیرستانیها است. باید یک وزارتخانۀ مستقل از آموزش و پرورش به این موضوع اختصاص پیدا کند و دبیرستانیها در اختیار آن وزارتخانه قرار بگیرند، تربیت هفتسال دانشآموزان برای وزارت آموزش و پرورش کفایت میکند. شاید بیست سال است که بنده این طرح را در محافل خصوصی مطرح کردهام
طبق این طرح، آموزش عمومی در هفتسال دبستان، یعنی از 7سالگی تا 14سالگی انجام شود. در هفتسال دوم، جوانان ما در جایی به نام «دانشسرا» مشغول به کار بشوند. دانشگاه هم بعد از دورۀ «دانشسرا» شامل دورههای کارشناسی ارشد به بالا باشد و اسم کسانی که به دانشگاه میروند «دانشپژوه» گذاشته شود. در واقع آنها پژوهشگرانی هستند که میخواهند در علوم مختلف متخصص بشوند، امّا تا سطح کارشناسی یا حداقل کاردانی، از طریق آموزش عمومی در دانشسراها انجام بشود.
در شرایط کنونی، شاید تنها بخش جدی که دبیرستانیها مشغول آن هستند موضوع بسیار اسفناک «کنکور» است. وقتی دبیرستانیها تحت فشار کنکور قرار میگیرند، انواع و اقسام ضربات و صدمات روحی بر آنها وارد میشود./ کنکور یک وضع نابسامان ایجاد کرده است مثل رقابت بیمعنا و غلط و داوریهای ناصواب دربارۀ انواع استعدادها. کنکور بنیان تقسیم کار، تقسیم مسئولیت، تقسیم شغل و… را دارد خراب میکند، همه دارند این مشکلات را میبینند ولی متأسفانه اقدام جدی نمیکنند. از شورای عالی انقلاب فرهنگی انتظار داریم که این معضل بزرگ را حل کنند.
وقتی جوان ما در حدود هجدهسالگی دیپلم میگیرند به او میگویند «تو فعلاً بچه هستی، نباید ازدواج کنی، چون فعلاً بچه هستی برو یک گوشه بنشین و در کارها دخالت نکن!»
در آیهای از قرآن کریم آمده است که خداوند متعال در روز قیامت خطاب به جهنمیان میفرماید: مگر آنقدر به شما عمر ندادیم که هر کس پند گرفتنى بود، در طى آن پند بگیرد؟ «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّر» (فاطر،37) امام صادق(ع) میفرماید: سنی که در اینجا مدنظر خداوند است هجدهسالگی است «تَوْبِیخٌ لِابْنِ ثَمَانَ عَشْرَهَ سَنَه» (خصال، شیخ صدوق، ج2، ص509) یعنی یک انسان به هر جایی قرار باشد برسد تا هجدهسالگی میتواند به آنجا برسد. آنوقت ما طوری برخورد میکنیم که انگار افراد در هجدهسالگی واقعاً بچه هستند