روایت یک نویسنده داستانی از دیدار با رهبری

چشم‌های مشتاق

نرجس شکوریان فرد از نویسندگان در حوزه داستانی هستند که روایت دیدار خود با رهبری را از زبان خودشان نقل می کنند.

چشم‌های مشتاق
2878
خانم نرجس شکوریان فرد ازمولفین پرتلاش در حوزه داستانی هستند در نوشته زیر روایت دیدار خود را از زوایه یک جهادگر بیان می کنند:

بخش اول

چند روز است ولوله‌اش افتاده بین دوستان! یک دیداری که برای خیلی‌ها در دنیا شبیه آرزوست، برای من هم شبیه همه! 

– خودم دعوتم، تنهایی و بدون یاران جهادی مجموعه! حالم گرفته است، هر قدم که برای دیدار بر‌می‌دارم، دلم سرک می‌کشد پشت سر و صدها چشم را حیرت‌زده می‌بیند، هرچند  تا کارت ملاقات را نبینی، نباید خیلی دل ببندی، خبرش اما به اندازه دلخوشی، خوب است! 

– خیلی سروصدا نمی‌کنم، تا شور و شوقم دل بقیه را نسوزاند و الا ته دل حال و هوایش طور دیگری است! 

– ساعت 11 شب کارت می‌رسد دستم، کلمه‌ «ملاقات» روی کارت توی چشم می‌نشیند. یاد علی‌بن‌مهزیار می‌افتم که 20 سال بال بال زد تا رسید به ملاقات! اشک جمع می‌شود گوشه چشم و سکوت و یک لبخند. این روز‌ها هم می‌رسد، هم می‌گذرد! 

– هوای دم‌کرده صبح حداقل شهر ما، مثل شمال است اما گرمایش مثل جنوب، این را خیلی باور نکنید، هوای صبح امروز مثل طراوت صبح بهشتی است که در خواب دیدم. دروغ چرا؟! آنقدر در به در این ملاقاتم که نه هوا می‌خورد به جانم و نه درکی از زمان دارم. 

– آفتاب داغ تیر است و سایه خنک دمِ صبح! 7 رسیده‌ایم، شروع سخنرانی 10 است! 20 نفری زود رسیده‌‎اند و کنار کوچه به هنر خودشان صف تشکیل داده‌اند، ته صف منم، تا قبل از آمدن نفر بعدی و بعدی‌ها! چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد تا وارد شویم. از یک فضا به فضایی دیگر. 

– گشت اینجا ادبیات خودش را دارد، متفاوت از بازرسی حرم‌هاست! با همه سخت‌گیری‌هایش موافقم. یک دارایی بی‌نظیر که داشته‌ باشی، قفل درهای رسیدن به آن باید محکم‌تر باشد! با من تلخی نکنید! تاریخ 250 ساله را که می‌خوانی به راحتی آب خوردن دار و ندارمان را به یغما بردند، من اگر بودم همین ملاقات‌ها را هم رقم نمی‌زدم؛ بگذریم. چقدر خوب است که می‌شود آقا را دید. 

– هر خلقتی فلسفه‌ای دارد. جای خدا نمی‌نشینم، جای خودم فلسفه می‌بافم! خلقت چشم بر آن بنا شده‌ است که بچرخانی و پا در گلستان آن بنشانی و با اشکش راه را بشویی، زندگانی را طراوت ببخشی. آب چشم، اشکی است که بر حسین علیه‌السلام روان می‎شود و راه را روشن می‌کند.  

– شیر است و شیر کاکائو و کیک. من لیوان آب را جست‌وجو می‌کنم! گواراست و سلامی بر حسین علیه‌السلام. 

– همیشه می‌شنیدم امام‌خمینی(ره) از یک حسینیه با در و دیوار کاه‌گلی دنیا را دارد اداره می‌کند، خیلی خوشم می‌آید از این منطق! با همه ادبیات سیاسی دنیا متفاوت است. اینجا هم همین است. کاخ نیست، مجلل‌گونه رفع و رجوع امور را انجام نمی‌دهد اما تن و بدن سردمداران و سیاستمداران کاخ‌نشین را می‌لرزاند! فرش‌های کف حسینیه‌اش ابریشمِ بافت ایران نیست، گلیم کرم، سرمه‌ای طرح سنتی همان 30 – 20 سال پیش است و الی آخر.

– از ساعت 8 تا… مهم نیست. انتظار تاریخ، ورودی زندگی ما است و گله‌ای هم نداریم! جریان سرنوشت ما است و یاد گرفته‌ایم با امید و اشتیاق بمانیم. 

– کاغذ و قلم مرا در به در کرده‌اند. ایرادی نمی‌بینم کمی بیشتر منتظر بمانم، چند بار بروم و بیایم. حالا که دارم می‌نویسم. 

– افراد تک تک می‎آیند. قشنگ‌تر از هر چیزی و هر صحنه‌ای، چشم‌های مشتاق است. یک برقی دارد متفاوت از همیشه! این برق مشعوفانه را دوست دارم. 

– چند سالی است آن بالا خالی شده است و آقا پایین می‌نشینند، مقابل ما، نزدیک ما، کنار ما، آقای ما! 

– قمی‌ها هستند، تهرانی‌ها هم، ارومیه هم، مشهد هم، کرمان هم، عبدالعظیم حسنی هم… 

– قاعده‌اش این است که انتظار دیر و دور می‌گذرد، از من بشنوید که دوست داشتم نگذرد؛ چون تمام بشود دیگر معلوم نیست تا کی هوای حسینیه را بتوانم به سلول‌هایم هدیه بدهم! عمر کفاف می‌دهد یا نه؟ 

– بعضی‌ها دیده‌‎اند آقا را، بعضی ندیده‌اند… چشم‌ها فرق دارد، دیده‌ها نور محبت دارند، ندیده‌ها اشک شوق…  

– زیارت منسوب به ابوالحسن ضرابی را خوانده‌اید؟ عصر جمعه مفاتیح را بردارید، ورق بزنید، می‌رسید به اعمال روز جمعه، حالا آهسته‌تر ورق بزنید، کمی هم دقت کنید صلوات ابوالحسن ضرابی اصفهانی در چشم‌تان می‌نشیند، داستانی دارد که اینجا مجالش نیست اما خواندن اصل داستانش توفیق می‌خواهد، خواندن صلواتش که نگاه خود آقا را می‌طلبد! چه شد که یاد ابوالحسن افتادم؟ پیرمردی را دیدم در کسوت خادمی، یاد داستان افتادم… آرزو که عیب نیست اما خب به بها می‌دهند نه به بهانه و من اصولا اهل بهانه هستم تا دویدن! 

– حداقل بگویم؛ می‌فرماید: هر عملی از اعمال جمعه از تو ساقط شد، صلوات ابوالحسن ضرابی را حتما بخوان… الان که جمعه نیست اما خب دل حال و هوایی پیدا کرده است؛ والحسین المصفی.

بخش دوم

– مسؤولان هم آمده‌اند، صندلی‌ها کمی تا قسمتی پر شده است، صف اول نشسته‌ها خوشحال نشسته‌اند، بقیه هم. ساعت 9:15 دقیقه است!  

– این جملات بالای سر آقا در جایگاه سابق برای من همیشه مهم بوده است، هر دیداری هم منتظر جمله هستم (چه آیه، چه روایت) هم منتظر دیدن خطاطی‌اش. خط یک هنر نیست، یک اندیشه است، بر قاعده و قانونش که نوشته شود، خودش حال را عوض می‌کند و البته انگار مفهوم کلمات را برمی‌دارد و یک‌راست می‌نشاند وسط اندیشه‌ات… ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه. 

– شروع کردند؛ سکوت کمرنگ بین جمعیت غوص برمی‌دارد و به سمت شعار؛ علمدار ولایت، حوزویان فدایت؛ حسین حسین شعار ما است شهادت افتخار ما است؛ خامنه‌ای کوثر است، دشمن او ابتر است؛ این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده؛ خامنه‌ای کوثر است، وارث پیغمبر است؛ وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد، 

حالا هم دو دسته می‌شوند: 

خانم‌ها: ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد. 

– یادی کنم از 600 نیروی مجموعه جهادی که من گردن‌شکسته مسؤول‌شان هستم! دلم گرفته از نبودن‌شان! 

– این شعار هست که وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد؛ چند پنجره دارد؛ حکم جهاد آقا در شؤونات مختلف داده شده است؛ حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم آقا برای ازدواج ساده و آسان و به‌موقع، برای دوری از تجملات، برای فرزندآوری، برای کالای ایرانی، برای امید و ایمان، برای… اندیشه‌شان را فرمودند.

 امام جامعه که صحبت می‌کنند، اگر امر است که باید برای انجام امر مجاهدانه بلند شویم! 

اگر هم قرار است صبر کنیم تا کلمه جهاد را به کار ببرند، یعنی عقب‌مانده‌ایم، کمی دارد دیر می‌شود آقا خودشان علم بلند می‌کنند.  

پنجره تاریک بعد هم که این میان باز است تفاوت و تضاد گفتار و کردار است! می‌گوییم وای اگر… اما در عمل کمی! بگذاریم و بگذریم! 

– جمعیت آرزویش را شعار می‌کند: علمدار ولایت هر سال بیایم دیدارت. 

– در تاریخ پیامبران، داستان حضرت یوسف دلنشینی خاصی دارد، از سراسرش که بگذریم در بخشی از آن آمده است که آخر ۷ سال دوم که قحطی بود، آذوقه تمام شد و مردم می‌آمدند دور پیامبرشان یوسف، نگاهش می‌کردند سیر می‌شدند، اهل فهم دریافتند چه می‌خواهم بگویم؛ نیروهای جهادی که پول و منصب برای‌شان جایگاهی ندارد، آقا را که نگاه می‌کنند زندگی‌شان می‌افتد روی روال و کفایت‌شان می‌کند، حتی هر سخنرانی که از تلویزیون می‌بینند، تکلیف‌شان را می‌گیرند و تمام! 

– میان نوشتن و‌ نگاه کردن به پرده مخمل هستم که تمام در و دیوار به هلهله می‌آیند؛ لذت آمدن آقا یک چیزی متفاوت از لذت دیدن است. باور کنید.  

– قرآن جایگاه خودش را دارد، اشک که روان است، روان‌ترش می‌کند و مداحی که برات کربلا و رزق محرم را برای همه می‌گیرد. 

– آقای اعرافی، رئیس حوزه‌های علمیه که می‌روند پشت تریبون، برای عرض ارادت و کمی گزارش کار و درخواست، یاد سفرشان به کشور همسایه می‌افتم که برای‌شان شعر خوانده بودند به زبان فارسی و ما از این حس و حال گریه کرده بودیم. 

– الذین یبلغون رسالات‌الله و یخشونه ولایخشون احدا الاالله 

– حالا که نمی‌خواهمش، می‌آید، اشک را می‌گویم… دید را تار می‌کند در حالی ‌که دید واضح خواسته من است. بین چشم و اشک دعوای دل و خواسته است! کمی صبر! 

– یک نمایشگاه زده‌اند قبل از ورود آقا از چندین موسسه جهادی که کار تبلیغ و تبیین انجام داده‌اند، آقا دیده‌اند و در وصف‌شان می‌‌فرمایند: صددرصد مورد تایید این حقیره! 

لبخند و گریه تمام وجودم را همراه می‌کند با شکر و حمد، یاران کلام آقا را بشنوند چه خالی می‌شوند؛ کارشان صددرصد مورد تأیید آقاست، الحمدلله رب‌العالمین! 

دیگر هیچ نمی‌بینم جز صورت آقا و نمی‌شنوم جز کلام آقا و قلمی که تند تند روی کاغذ گزیده‌‌ها را ثبت می‌کند: 

– نسبت به تبلیغ نگرانم، همه اینها واقعی است اما نیاز ما بیش از اینهاست. 

– ظرفیت تبلیغ در این کشور، انبوه، متراکم و گسترده است که اگر چندین برابر کار کنیم پر نمی‌شود: تبلیغ، موعظه، تحقیق.

– تبلیغ متکی به تحقیق نباشد ابتر خواهد شد. 

– از اینترنت تا پسا اینترنت یعنی هوش مصنوعی و بقیه شمشیر آخته خون‌ریز است که با تبلیغ باید با آن مواجهه کرد. 

نظام اسلامی قوامش به ایمان مردم است، اگر ایمان نباشد نظام نیست – حفظ نظام اوجب واجبات است – حفظ ایمان واجب است – تبلیغ واجب 

غفلت  دچار استحاله فرهنگی و جبران آن سخت است  امام‌خمینی  اسلام سیلی خواهد خورد که تا سال‌های متوالی اثرش خواهد ماند  غفلت  قبح‌زدایی می‌شود از گناهان بزرگ و کبائر. در غرب شده و قدم به قدم پیش می‌روند.

بخش سوم

چند نکته کاربردی

1- شناخت مخاطب آگاهی عمومی بالاترین حد ندانیم طرف مقابل در چه مرحله فکری است تبلیغ خنثی می‌شود  تا محتوا را طبق نیاز او تنظیم کنیم 

2- صرفا پاسخگویی به شبهه و دفاعی نیست، طرف مقابل مبانی فکری دارد باید به آن حمله کرد! شناخت صحنه! با کی طرفی؟ مبارزه تمدنی و جهانی است! 

– مجموعه‌ای از شیطان صفتی‌ها در آمریکا وجود دارد که می‌تواند آماج تبلیغ قرار بگیرد. 

۲ جبهه داریم: جبهه نظام اسلامی  جبهه لیبرال دموکرات به دروغ!   چرا استعمار می‌کنید؟ چرا حکومت تحمیل می‌کنید؟ هم درست ببینید هم درست روایت کنید. 

3- روحیه جهادی در تبلیغ (ولا یطئون موطئا لغیظ الکفار): اگر روحیه جهادی نداشته باشید 1- گاهی صحنه را خطا می‌بینید و خطا می‌کنید 2- بد عمل می‌کنید. 

4- وسط میدان باشد و مأیوس نشود. 

5- توجه ویژه به نسل نوجوان و جوان 

6- ابزارهای ترغیب جوانان به الزام عملی به دین شور حسینی دارد اما اعمال عبادی ضعیف است! 

7- موعظه را همه احتیاج دارند بدون استثنا – در شنیدن اثری است که در دانستن نیست. 

8- اهم نکات  چطور می‌شود این خواسته‌ها را عملی کنیم؟ به قدر ظرفیت و نزدیک به ظرفی کانون‌های عظیم حوزوی احتیاج داریم برای تربیت مبلغ. 

صحبت آقا تمام می‌شود. آقا می‌روند و ما می‌مانیم به جای خالی، جای همه خالی بود!  

روزی‌تان بشود ان‌شاءالله! 

می‌روم برای عملی کردن دستورات آقا ان‌شاءالله. 

حتما کاملش را گوش بدهید.