چشم‌های باز شهید، روز وداع با پدر و مادر

مادر شهید «احمد و محمد کشوری» می‌گفت: محمد ۹ ماه بعد از شهادت احمد به شهادت رسید، وقتی رسیدم بالای سر پیکر پسرم، ۳ بار بلند گفتم: «محمد!» و دیدم محمد چشم‌هایش را باز کرد.

چشم‌های باز شهید، روز وداع با پدر و مادر
224968

به گزارش جهت پرس؛ در دوران جنگ تحمیلی و بعد از آن اتفاقاتی می‌افتاد که حتی در برخی از این اتفاقات عراقی‌ها هم به حق بودن مسیر رزمندگان کشور‌مان اذعان می‌کردند که نمونه‌های بسیاری است؛ از جمله زنده شدن مادر شهید با دعای فرزندان شهیدش، سالم ماندن پیکر شهید شفیعی بعد از ۱۶ سال و وداع شهید بسیجی با چشم‌های باز.سردار سیدمحمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین روایتی دارد به نقل از مادر شهیدان «احمد و محمد کشوری» که این روایت را در ادامه می‌خوانیم…

مادر شهید خلبان احمد کشوری برای من تعریف کرد؛ شهادت احمد، خیلی برای ما سنگین بود. من می‌دانستم دومین پسرم «محمد» هم اگر به جبهه برود، شهید می‌شود. او ۱۵ ساله و بسیجی بود. روزی که محمد می‌خواست به جبهه برود، ما در منزل نبودیم؛ محمد را ندیدیم و او بدون خداحافظی رفت. محمد ۹ ماه بعد از شهادت احمد به شهادت رسید. او را به بیمارستان ارتش برده بودند. برای دیدن پیکر محمد دسته‌جمعی به تهران آمدیم، در تابوت را برداشته بودند. از بس به لحاظ روحی به من فشار آمده بود، وقتی رسیدم بالای سر پیکر پسرم، ۳ بار بلند گفتم: «محمد!»یک لحظه دیدم پسرم چشم‌هایش را باز کرد و نگاهی به من کرد و با شانه راست در تابوت چرخید و نگاهی به پدرش کرد. همه متوجه شدند و گفتند: «او زنده است!» خوب که نگاه کردیم دیدیم، محمد جفت پاهایش را در جبهه جا گذاشته و یک تیر هم در قلب او خورده است.وقتی مادر شهید کشوری این را برای من تعریف کرد، من باور کردم؛ چون این اتفاق از مسلّمات است.یک روز علی کشوری فرزند شهید احمد کشوری به همراه دوستش پیش من آمدند. من این مطلب را برای آنها یادآور شدم و گفتم: «مادربزرگتان برای من ماجرای محمد را تعریف کرده بود.» همانجا دوست علی کشوری گفت: «وقتی مادر شهید کشوری این خاطره را تعریف می‌کرد، دوست دیگری هم داشتیم که کنار ما بود. او می‌گفت من پیش خودم گفتم: احتمالاً مادر احساساتی شده و این صحنه را دیده! همان شب، شهید محمد کشوری را در خواب دیدم که گفت: چرا حرف مادرم را باور نکردی؟! می‌دانی چرا من چشم‌هایم را باز کردم و به مادرم و پدرم نگاه کردم؟ برای اینکه موقع رفتن با آنها خداحافظی نکرده بودم.»