یادداشت تحلیلی
چرا اعتراضات روزهای اخیر را باید جدی گرفت؟
بحران اخیر به ما نشان داد که چقدر به عقلانیت و نیروی فرهنگی نیازمندیم؛ عقلانیتی فرصتمحور، اهل رفق و مدارا، صبور، با چتری گسترده، اهل گفتگو و دغدغهمند.
علیرضا قربانی، یک کارشناس اجتماعی درباره اینکه اعتراضات اخیر تهدید جدی برای امنیت جمهوری اسلامی ایران تلقی نمیشود یادداشتی نوشت و نکات حائز اهمیتی را مطرح کرد:
نکته اول: پژوهشهای معطوف به بررسی پیامدهای تحریم در کشورهای مختلفِ هدف آن که بعضاً مانند تحریم کوبا بیش از نیمقرن سابقه دارد، نشان میدهد که هدف غایی تحریمها نه لزوماً تغییر رژیم سیاسی که به خاک سیاه نشاندن کشور هدف و اسطورهکُشی است. اعتراضات و اغتشاشات ۱۴۰۱ و اسلاف و اعقاب احتمالیاش هرچند به براندازی منجر نمیشوند اما گامی در جهت کشیدن دندانهای جمهوری اسلامی است تا نهایتا یک حکمرانی ازهمگسیخته و زمینگیر با سطح نارضایتی بالا رقم بخورد که نه در داخل توانمند است و نه در خارج، الهامبخش. هدف، تبدیل شدن ایران به سوریه است؛ کشوری که هزینه بازسازی و بازگشت آن به وضعیت پیش از سال ۲۰۱۱ حداقل ۵۰ برابر کل بودجه امسالش است، یک سوم جمعیتش در خارج و یک سوم آن در داخل کشور آواره شدهاند و بیش از نیم میلیون نفر کشته داده است.
نکته دوم: در هر جامعهای برآیند ارادههای متفاوت گروههای اجتماعی مختلف در مورد یک مساله خاص، نقطه تعادل الف را میسازد. تغییر در موازنه قدرت گروهها، تغییرات عام در نظام هنجاری، میزان قدرت فرهنگی و رسانهای حاکمیت و دهها متغیر داخلی و خارجی دیگر میتواند زمینهساز شروع تغییر نقطه تعادل به نقطه جدید ب باشد. راه کمهزینه حفظ نقطه تعادل الف، تلاش برای حفظ موازنه ارادهها است وگرنه اگر موازنه به هم بخورد، تلاش برای حفظ نقطه تعادل صرفا از طریق ابزارهای حاکمیتی اولا جز با هزینه بسیار زیاد ممکن نیست، ثانیا پایدار و بادوام نیست و ثالثا میتواند سبب رادیکالشدن گروههایی شود که نقطه تعادل الف را برآیند ارگانیک ارادهها نمیبینند. به زبان سادهتر، اگر در لایه خواستهها و ارادهها که متاثر از نظامهای فرهنگی، تربیتی و رسانهای است، نقطه موازنه مطلوبت را از دست دادی، نمیتوانی در لایههای بعدی آن را با هزینه معقولی حفظ کنی. با این مقدمه نسبتا طولانی و در مقام تجویز باید گفت که یکی از مهمترین نکات در این زمینه، فهم ضرورت کنشگری فرهنگی مردمی به شکل ارگانیک و البته نهادی است که توضیح آن مجال مفصلی میطلبد. مداخله گسترده حاکمیت درباره نقطه تعادل، نوعی جرزنی تلقی میشود ولی کنشگری مردمی ارگانیک، بازی مشروع (مشروعیت به معنای مورد پذیرش بودن) یک بازیکن است. حذف مردم همسو با حاکمیت از کنشگری فرهنگی و سپردن آن به حاکمیت، سبب میشود که حفظ نقطه تعادل مطلوب حاکمیت بسیار پرهزینه و ناپایدار باشد و زمینه ایجاد شکاف اجتماعی (ناشی از احساس جرزنی) را افزایش دهد. اعتراضات اخیر نمونهای از این گسلهاست که روز به روز عمیقتر میشود و از این نظر باید آن را جدی گرفت.
نکته سوم: قدیمیها میگفتند که نگذارید درد روی درد بیاید. بیماری الف را جدی نگرفتی، فردا بیماری ب را هم امروز و فردا کردی، پسفردا که بیماری ج را گرفتی، حالا که میخواهی این سه را چاره کنی میبینی نه منابع کافی داری، نه توان جسمی کافی و داروها نیز با هم تداخل دارند؛ برآیند اثر سه بیماری به مراتب بزرگتر از جمع جبری آنهاست. مسائل حکمرانی را نمیشود شب امتحانی علاج کرد. مشکلاتی مثل تورم دو رقمی و مسکن و غیره سالهاست که سطح بالایی از نارضایتی ایجاد کردهاند (به مثابه عدد ثابتی که با تابع ریاضی نارضایتی جمع میشود) و هرگونه افزایش اندک نارضایتی میتواند از حد آستانه تحمل عبور کند. گسلهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناشی از این ناکارآمدیها مثل صدها کش پلاستیکی است که وسط هندوانه پیچیدهاند و کافی است یکی دو تای دیگر اضافه شود تا بترکد؛ ترکیدن را به کش آخر نسبت میدهند ولی علت اصلی آن قبلیهاست. واقعیت این است که مسائلی مثل حجاب به سادگی چارهپذیر نیستند و سطحی از منازعه و اختلاف در این مسئله، ناگزیر است، اما نکته اینجاست که تبدیل شدن یک “مسئله تقریباً چارهناپذیر” به یک “بحران اجتماعی” مولود آن کشهای قبلی است. خیلی مواقع سیاستگذار باید درک کند که مسئله الف را نمیشود حل کرد، بلکه باید عوارضش را از طریق حل مسائل دیگر کاهش داد. حاکمیت باید صدها نخ اتصال به مردمش داشته باشد تا اگر یکی به علل غیرقابل کنترل ناپایدار شد، کل رابطه با بحران مواجه نشود.
نکته چهارم: مسئله اجتماعی و فرهنگی را باید با عقلانیت اجتماعی و فرهنگی حل کرد و مسئله امنیتی را با عقلانیت امنیتی. اگر خواستیم با اولی دومی را یا با دومی اولی را چاره کنیم، فاجعه به بار خواهیم آورد. ماجرای اخیر (مثل اسلافش) واجد هر دو وجه است و نیازمند هر دو عقلانیت. عقلانیت فرهنگی برای آنکه عمل کند نیازمند زمان، حوصله و درک این مطلب است که مسائل فرهنگی و اجتماعی لزوما حل نمیشوند بلکه گاهی هدف این است که بهبود یابند، عوارضشان کم شود و نیز به بحران تبدیل نشوند. نیروی فرهنگی در مواقع عادی که احساس خطر نمیشود، به حاشیه رانده میشود و به هنگام بحران تازه به میدان فراخوانده میشود و چون جنس کارش کوتاهمدت نیست و وعده حل مسئله به معنای مهندسیاش را نمیدهد، نهایتا به ناکارآمدی و پرتوپلاگویی متهم میشود. وسط بحران میبینی صداوسیما تازه شروع کرده به برگزاری گفتگو و با بیل از چپ و راست آدم ریخته آن وسط و دو روز بعدش هم میبیند که کاری از پیش نرفت و از قضا سرکنگبین صفرا فزود، پس برنامه را تعطیل میکند. تلقی ناکارآمدی عقلانیت فرهنگی سبب میشود که ابعاد فرهنگی و امنیتی بحران یکجا به عقلانیت امنیتی سپرده شود و در نتیجه بُعد فرهنگی و اجتماعی ماجرا حادتر شود. بحران اخیر به ما نشان داد که چقدر به عقلانیت و نیروی فرهنگی نیازمندیم؛ عقلانیتی فرصتمحور، اهل رفق و مدارا، صبور، با چتری گسترده، اهل گفتگو و دغدغهمند.
نظرات
لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
از ارسال نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد خودداری کنید.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نماييد.
نظرات پس از تایید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.