هفت نکته از هفت روز تبلیغ مشارکت
مردم، رأی دادن را تأیید مفاسد و خیانتها و اختلاسها و رأی ندادن را نوعی از پیامرسانی اعتراضی و منتقلکننده نارضایتی و خشم میپنداشتند، گاهی شنیدن است و شاید امروز بیش از گفتن، شنیدن باشد.
به گزارش جهت پرس؛ محمد رستمپور، فعال رسانهای در یادداشت خود درمورد بررسیهای اخیر انتخابات نوشت:
با دعوت یک دوست، در یک هفته پایانی انتخابات برای گفتگو با افرادی از مردم و تبلیغ مشارکت هفت جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ سیاسی داشتم. اگرچه تعدد و تنوع گفتگوها در یک شهرستان به هیچ عنوان نمونه آماری مناسبی برای تعمیم به کل کشور نیست، پرسشها و نظرات و دیدگاههای مردم به عنوان یک شناختشناسی نزدیک و نسبی از آنچه در ذهن و جهان شهروندانی از یک شهر میگذرد، در خور ثبت و قابل انتقال است. در نتیجه آنچه در ادامه میآید، چه بسا قابل تأمل و در صورت تقاطعگیری با روشهای علمی دریافت نظر مردم در موضوعات قابل بحث، از نظر ارزشمندی به کار آید.
1- سؤالات و پرسشها در جمع دانشآموزان و دانشجویان و نظامیان و سیاسیون و بازاریها و کارمندانی که من با آنها گفتگو داشتم، مشابه بود. این تشابه برآمده از یک عمومیتی بود که مردم در محیطهای گوناگون با آن مواجه بودند. به تعبیری شاید بتوان گفت، آنچه یک دانشجو از سیاست میفهمید و از سیستم طلب میکرد، با آنچه یک مثلاً بخشدار میخواست، یکسان بود و این بیش از آنکه نشاندهنده عمومی شدن سیاست باشد، ترجمانی است از ابتذال امر سیاسی. سیاست کارکردهای خود را در جامعه از دست داده، چرا که آن تمایز و حرفهایمندی خود را از دست داده. ذهنیات مردم در محیطهای گوناگون یکی شده و این نشاندهنده آن است که امر سیاسی به نازلترین و حداقلیترین وجه خود رسیده.
2- در همه محیطها، فیلترینگ و به ویژه تناقضها و تبعیضها و ابهاماتی که پیرامون این موضوع وجود داشت، مسأله بود. فیلترینگ، پرتکرارترین سؤالی بود که به دستم میرسید یا به صورت شفاهی میشنیدم. آمار استفاده از شبکههای اجتماعی خارجی براساس نظرسنجیها و دادهکاویها نیز همین موضوع را تأیید میکند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، رژیم مصرف رسانهای ایرانیان به شکل جدی از این شبکهها تأثیر میگیرد. بعضی از دلایل مسدودسازی میپرسیدند، برخی کارآیی آن را زیر سؤال میبردند، و عدهای خشم خود از استفاده مسئولان از چیزی که از مردم منع شده، ابراز میکردند. اگر در خیابان، تجمع و اعتصابی برای فیلترینگ نمیبینیم، دلیلی بر انکار نارضایتی و ناراحتی مردم از این موضوع اعصابخردکن نیست.
3- در جمع پرشور و پرحرارت نزدیک به سیصد رأی اولیِ دختر، بعد از آنکه مقدمهای طولانی در مورد اهمیت ایران گفتم؛ دختر خانمی، ابتدا با اضطراب و در ادامه با شجاعت برخاست و پرسید «چرا مدرسه به ما اجازه کاشت ناخن را نمیدهد»؟ در دانشگاه با چنین پرسشهایی روبرو هستم. پاسخ چنین سؤالاتی را میدانم. اما باز هم دریافتم که کارآمدی یک سیستم سیاسی الزاماً به متغیرهای اقتصادی و مؤلفههای قدرت نظامی نیست؛ مهاجرت، الزاماً به دلیل نامتناسب بودن کوشش و دستمزد نیست و البته از نظر فرهنگی و تربیتی، موضوعی که یک رأی اولی دختر را از نظر ذهنی دچار تشویش میکند، در حیطه آزادیهای اجتماعی میگنجد. پاسخ دادم و چه بسا پاسخم هم پذیرفته شد، اما اطمینان دارم آن پاسخ آن دختر خانم را پای صندوق رأی نیاورد.
4- «شما فکر میکنید مهسا امینی را نکشتند؟» پاسخ به این سؤال دانشجویی بعد از نزدیک به یک مجادله چهل دقیقهای، برخی دانشجویان را مصمم کرد جلسه را با ناراحتی ترک کنند. آشوب ذهنی سال گذشته به مراتب ریشهدارتر و عمیقتر از آشوب خیابانیای بود که به مدد جانفشانی عدهای مخلص جمع شد. واقعیت این است که ما به تلنبار کردن بحرانها عادت کردهایم. هیچ پروندهای بسته نمیشود و یک حکمرانی روزمره پیدا کردهایم که از پس اقناع عمومی برنمیآید. چون اقناع فقط ابراز کلمات نیست و به ویژه تناقضها هر گونه اقناع را کمرنگ میکند.
5- دعوای قالیباف-رائفیپور مردم را ناراحت کرده بود. طرفدار هیچ یک نبودند و آزار میدیدند. دنبال کشف حقیقت بودند. اگر فرزند قالیباف درخواست اقامت در کانادا را کرده، چرا تأیید صلاحیت شده و اگر این موضوع دروغ است، چرا رائفیپور دادگاهی نمیشود؟ جاهایی در تبیین برای باز کردن مسأله مجبور بودم از هر کدام از این دو تعریف کنم و آن جاها دقیقاً سروصدا بلند و گوشها سنگین میشد. مردم از همه خستهاند و طرفدار هیچ لیستی نیستند. «اضولگرا، اصلاحطلب، دیگه تمومه ماجرا» در آبان نود و هشت و رأی سفید انتخابات ریاست جمهوری هزار و چهارصد این موضوع را نشان داد. بیصدایی و بینمایندگی در کنار فشار اقتصادی، زمینه شکلی از تخدیر ذهنی را فراهم میسازد که ره به تکفیر میبرد.
6- مردم، رأی دادن را تأیید مفاسد و خیانتها و اختلاسها و رأی ندادن را نوعی از پیامرسانی اعتراضی و منتقلکننده نارضایتی و خشم میپنداشتند. مردم نسبت به عملکرد شورای نگهبان سؤال داشتند و برخی رد صلاحیتها را درک نمیکردند. مردم نتیجه انتخابات را از پیش تعیین شده میدانستند. بیش از آنکه حرف بزنم، میشنیدم. قرار نبود پاسخ بدهم، چون اساساً سؤالی طرح نمیشد. حس خیانت و سوءاستفاده داشتم. مثل نمایندهای که بعد از چهار سال دوباره یادش آمده که باید رأی بگیرد و حالا برگشته به حوزه انتخابیه و معترضین به نظام به دلیل عملکرد خودش را خائنان به خون شهدا میخواند. تبیین، گاهی شنیدن است و شاید امروز بیش از گفتن، شنیدن باشد.
7- اینستاگرام، در ذهن مخاطب، تصاویر قاببندیشدهای از پهلوی و کشورهای خلیج فارس کنار جمهوری اسلامی ایران قرار میدهد؛ بی آنکه مقایسه را به میزان جمعیت، تعریف توسعه، استنادهای بینالمللی به پیشرفتها و دستاوردهای ایران پس از انقلاب بکشاند. اینستاگرام رسانه مسلط ذهن شهروندان ایرانی است. در پاسخ به چنین پرسشهایی حتی استناد به درصد و آمار یا گریز زدن به خاطرات پهلویها چارهساز نبود. باید از پیشرفتهای ملموس و محسوسی که خود مردم با آن زندگی میکنند، بهره گرفت، مثل عدالت در دسترسی جنسیتی به تحصیلات تکمیلی، مثل مقایسه واکسن ایرانی و آمریکایی، مثل توسعه زیرساختها به همه مناطق کشور و به ویژه پزشکی و بهداشت و درمان. درصد و آمار هر اندازه هم استناد و اعتبار یافته باشد، برای ذهن اینستاگرامزده کارساز نیست، مگر آنکه عینیت یافته باشد.
با این همه، گفت و شنود، پرسش و پاسخ، تضارب آرا و تقابل دانستهها همیشه مؤثر است، اگرچه نباید مانند برخی نادانها مرتباً کار را خراب کرد و اعتراض و نارضایتی را به نبود پیوست رسانهای نسبت داد. جامعه تشنه دانستن است اما خود، فهم و فراست بالایی دارد. معلم و مربی لازم داریم، بیش از هر زمان دیگر.
نظرات
لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
از ارسال نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد خودداری کنید.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نماييد.
نظرات پس از تایید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.