دلنوشته یک روحانی از دیدار روحانیون و طلاب با رهبر معظم انقلاب

من در میان آن حسینیه پرشور

از ابتدای طلبگی، آرزوی حضور در دیدار‌های حوزویان با رهبر معظم انقلاب را داشتم، ولی هیچ‌گاه توفیق یار نمی‌شد.

من در میان آن حسینیه پرشور
2870

حال عجیبی است، آرزوی شتافتن سوی دیدار ولی‌امر، از یک‌سو می‌خواستم تقلا کنم برای فراهم کردن مجوز دیدار، اما از طرف دیگر یاد حرف حاج قاسم افتادم که می‌گفت آقا که به سیدحسن نصرالله انگشتری هدیه دادند، من هم دلم انگشتر می‌خواست، ولی ابراز نکردم، چون وقتی ارزش دارد که خود آقا هدیه دهند، نه اینکه ما طلب کنیم.
یادم نمی‌رود چند شب مانده بود به دیدار که از مرکز رسانه حوزه تماس گرفتند و گفتند همین الان از مراسم مربوط به قرعه‌کشی با شما تماس می‌گیریم و نام شما و چند نفر دیگر از طلاب فعال رسانه و فضای مجازی برای دیدار با حضرت آقا انتخاب شده است.
بالاخره شب با اصرار از نیمه شب گذشت و نیمه‌شب با اکراه به سحر رسید و آرام‌آرام طنین اذان صبح جلوه‌گر شد.
نماز را خواندم و قبا را اتویی کشیدم و بر تن کردم. چند تکه کاغذ و یک خودکار برداشتم. از ترس اینکه مبادا خودکار هم مثل روز و شب، بنا را بر ناسازگاری بگذارد با دو خودکار دیگر بدرقه‌اش کردم به جیب قبا.
به مکانی که برای حرکت هماهنگ شده بود، رسیدم. اولین نفر بودم، عجله کردم و این عجله را دوست داشتم. از جنس آن عجله‌های حضرت موسی در شوق وصال با معبود: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى»، هرچند ما کلیم‌الله نیستیم که به میعاد با خدا برویم، ولی لااقل برای زیارت نایب‌الامام می‌توان شتاب کرد.
اندک اندک جمع دوستان طلبه هم رسیدند.
حرکت آغاز شد؛ حرکت نه از قم تا تهران، بلکه حرکت از قعر هجران تا وصال چهره دلربا و استماع بیانات راهگشا و شیرین امام جامعه.
وقتی رسیدیم طلاب در خیابان‌های حوالی بیت دیده می‌شدند. خیل زیادی از راه دور و با اتوبوس رسیده بودند و هریک، چون قطره‌ای در حرکت، روان و پیوسته، چون رود. بی‌قرار و لبریز از شوق دیدار، اما روان و صبور در حرکت.
رسیدیم به ورودی، گوشی همراه را تحویل دادیم. طلاب با خوشرویی مسئولان حفاظت را تحویل می‌گرفتند و برخی هم با مزاح سعی می‌کردند فضا را از خشکی درآورند.
آخرین گیت به مسئول تفتیش گفتم: ان‌شاءالله همیشه در خدمت ولی باشی، گویی حلاوت دعایم به عمق جانش نشسته باشد، به گرمی تشکر کرد از دعایم.
بالاخره آن روز موعود، مرا به آغوش طلبیده بود! باورم نمی‌شد، این من بودم در میان آن حسینیه‌ای که بار‌ها در قاب تلویزیون و گاه در رؤیا دیده بودمش!
روی زیلو‌هایی که گویا تار و پودش را با زهد و نهایت ساده‌زیستی بافته‌اند، روبه‌روی جایگاهی که قرار است پرده آبی‌رنگ کنار برود و خورشید جمال ولایت طلوع کند. در بالای آن هم این آیه نقش بسته است: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» آیه‌ای که راهبرد تبلیغی وارثان پیامبر را مشخص ساخته است.
مثل دانه‌های تسبیح
هنوز یک ساعتی تا آغاز دیدار مانده است. طلاب فشرده روی زمین جلوس می‌کنند، مثل دانه‌های تسبیحی که همه را کنار هم می‌فشاری، به‌طوری‌که حتی ذره‌ای فاصله میان آن‌ها نیفتد. فضا محدود و خیل طلاب عاشق ولایت، بسیار.
آرام‌آرام علما می‌آیند؛ شیعه و سنی، با هم خوش و بش می‌کنند. مسئولان نهاد‌های حوزوی از قم و خراسان و اصفهان یک به یک می‌آیند. اهل منبر و وعظ، اساتید و فضلا، نخبگان و مبلغان، خلاصه از هر قشری، جماعتی نماینده خیل عظیم طلاب دلداده، اما جامانده است.
فضای پرشور و حرارتی در حسینیه حاکم است. هیجان حاکم بر فضا خودش را در شعار‌ها نشان می‌دهد.
«علمدار ولایت حوزویان فدایت»
«این همه لشگر آمده، به عشق رهبر آمده»
و شعار‌هایی که در فضای حسینیه طنین‌انداز شده است.
آقا که صحبت را آغاز کردند، تلخی هجر چند ساله با حلاوت بیان صمیمانه‌اش فراموش شد: «خیلی برای بنده شیرین و لذت‌بخش است بودن در بین این جمع محترم و معزز از طلاب. ما همیشه یکی از آرزوهامان همین بوده که در جمع حوزه و طلاب و با مجموعه مسئولان قلبی و دلی دین، تنفس و زندگی کنیم.»
آقا چه تعبیری درباره طلاب داشتند! اگر به دانشجویان گفتند افسران جنگ نرم، به طلاب گفتند: «مسئولان قلبی و دلی دین».
این عنوان هم بهجت‌آفرین است، هم مسئولیت‌آور که باید به آن توجه داشت و حق آن را ادا کرد.
آقا از تبلیغ گفتند و اینکه باید اولویت اول باشد، حال اینکه امروز اولویت دوم حوزه است.
آقا درباره آینده دینداری گفتند. آینده‌ای که دشمن برای آن نقشه‌های شومی دارد تا اعظم کبائر را برای مردم عادی کند، تا آن‌ها را نسبت به عبادات بی‌رغبت کند. در یک جمله آقا درباره تبلیغ اعلام نگرانی کردند و این نگرانی را با «مجموعه مسئولان قلبی و دلی دین» داشتند در میان می‌گذاشتند.
نگرانی‌های آقا نگرانی همه جمع هم بود. با هر جمله آقا می‌دیدم که افراد کنارم با آه حسرت یا گفتن احسنت حرف‌های آقا را تأیید می‌کردند و خوشحال بودند که آقا مجموعه حوزه را نسبت به تغییر اولویت آن هشدار می‌دادند.
طبق معمول یکی از لذت‌بخش‌ترین فراز‌های دیدار، مزاح آقا با طلاب بود. درباره نحوه فعالیت توده‌ای‌ها می‌خواستند توضیح دهند و اینکه باید ریشه‌ها را در تبلیغ یافت و خنثی کرد که گفتند: «ببینید، یک روز در این کشور ــ شما‌ها البته آن روز‌ها «لَم یکن شَیئاً مَذکورا» بودید، آقا تبسم کردند و صدای خنده جمعیت به آسمان برخاست.
پنج نکته مهم کلیدی درباره تبلیغ فرمودند: «ضرورت شناخت مخاطب، موضع تهاجمی علیه مبانی دشمن و عدم اکتفا به پاسخ به شبهات، روحیه جهادی، توجه به نسل جوان و نوجوان و در آخر هم مطالبه ایجاد کانون‌های حوزوی برای تبلیغ.»
آقا خیلی دقیق اشاره داشتند در شرایطی که دشمن برای تأثیرپذیر کردن حرف غلط خود از انواع شیوه‌های نوین روانشناسانه و صحنه‌سازی استفاده می‌کند، ما علاوه بر پیشرفت سخت‌افزار تبلیغ باید روی پیشرفت نرم‌افزار تبلیغ هم کار کنیم و نباید غفلت کنیم.
استدلال آقا برای اثبات وجوب تبلیغ هم خیلی دقیق بود: «پایه قوام نظام به ایمان مردم است. حفظ نظام اوجب واجبات است. تبلیغ برای حفظ ایمان مردم واجب است.»
پند پدرانه حضرت آقا به همه این بود که از موعظه غفلت نشود، چراکه همه بی‌استثنا به موعظه نیاز داریم.
زیارت آقا آنقدر شیرین بود که ناگاه به خود آمدیم و دیدیم همان ساعتی که هر دقیقه‌اش تا قبل از دیدار به کندی می‌گذشت، حال بنای دیگری گذاشته بود. ملاقات آقای نورانی به سرعت یک رؤیا گذشت، آقا بیاناتشان تمام شد، برای جمعیت دستی تکان دادند و رفتند!
شیرینی این دیدار یک‌سو، مسئولیتی که «امام جامعه و حوزه» نسبت به آن هشدار دادند و ما را متوجه ساختند هم یک‌سو.
عاشقی وقتی معنا دارد که عامل به مطالبات رهبر باشیم.
به امید نیل به تمام عاشقی و رضایت قلبی نایب‌الامام…