جناب آقای رنانی شما در این روستا چطور روشنفکر شدید؟!

استدلال‌های ایشان از انحطاط استدلال‌آوری خبر می‌دهد. گفته‌اند اصفهان شهر دوم کشور است، اما برخلاف پاریس که روزی ۲۵۰ تئاتر در آن اجرا می‌شود، تئاتر ندارد! خیلی زود تفکر غربزده را لو دادند. از تمامی هنر‌ها و شگفتی‌سازی‌های مردمان نصف‌جهان که بگذریم، اصفهان فقط ۲۰۰ صنایع‌دستی از مجموع صنایع‌دستی شناخته‌شده و اصلی جهان را که کمی بیش از این مقدار است در محدوده میدان نقش‌جهان، فرماندهی می‌کند.

جناب آقای رنانی شما در این روستا چطور روشنفکر شدید؟!
177925

به گزارش جهت پرس؛ غلامرضا صادقیان در  یادداشت سردبیری  روزنامه جوان نوشت:  محسن رنانی، استاد اقتصاد در دانشگاه اصفهان، در مطلبی با عنوان «روستای نصف‌جهان»، اصفهان را به این دلیل که رأی جلیلی در این شهر بالاتر بوده، با تحقیر، «روستا» نامیده است! نوشته و ادعای او از آن مطالبی است که بدون اطلاع از محتوا و استدلال آن، می‌توان آن را رد کرد و فاقد ارزش دانست. پس روی سخن با ایشان نیست، بلکه با جبهه روشنفکری کشور است که ساکت مانده است، نوعی خفقان که یک بیماری خطرناک است. توجه کنید که خفقان، فحش نیست، فقط یک بیماری است. جبهه روشنفکری نه‌فقط در تمامی اظهار روشنفکری‌ها پشت‌هم هستند، بلکه در حماقت‌ها نیز پشت سر هم هستند! با این حال، ادعای این استاد دانشگاه را با استدلال‌های ضعیف و منحط نوشته‌اش مردود می‌دانیم نه با چیز دیگر. او یادآور شده که مقاله «روستای نصف‌جهان» را در جوانی نوشته و تاکنون جرئت انتشار آن را نداشته، اما «امروز که ترکیب آرای اصفهان در انتخابات چهاردهم را دیدم و با آرای دیگر استان‌ها مقایسه کردم، داغ آن مقاله‌ام تازه شد.» چه استدلالی! فرو‌مایه و بی‌معنی! هم دروغ، هم فاقد ارزش. اول، از چه زمانی نژادپرستی و قومیت‌گرایی و تجزیه‌چی‌بودن، استدلال شد؟! چطور رأی یک ملت را تقسیم به شهر‌ها و قومیت‌ها و روستا‌ها می‌کنید تا نتیجه بگیرید که کدام بد است و کدام خوب؟! دوم، چطور برای شما مسلم شد که رأی به یک نامزد در مقابل رأی نامزد دیگر، یعنی حقارت؟! آن‌هم با استعاره‌گرفتن از نام روستایی‌بودن؟! با این استدلال، کل امریکا که به ترامپ رأی داد و صدای روشنفکری جهان را درآورد، یک روستاست! و هربار که در فرانسه قدرت کاملاً می‌چرخد و راست‌ها رأی می‌آورند و موجب رنجش روشنفکران چپ می‌شوند، فرانسه یک روستا می‌شود! سوم، هرچند مقایسه، غلط و مذموم است، اما رأی اصفهان با کدام استان‌ها مقایسه شده است؟ ۱۵ استان دیگر که ستون تمدن چندهزارساله ایرانی روی دوش این استان‌هاست، مانند فارس و یزد و کرمان و خراسان نیز مانند اصفهان رأی داده‌اند، پس چرا برای اینکه در پیری یاد مقاله جوانی شود، دروغ هم می‌گویند و رجز تجزیه‌چی‌ها را می‌خوانند و ایران را به چند استان با آرای متفاوت تقسیم می‌کنند؟! به اصفهانی‌ها می‌گویند قبیله‌باز! اما خودشان سال‌هاست تا گردن در خمره خودپرستی و قبیله‌پرستی فرو رفته‌اند تا جایی که هرکس مثل آن‌ها فکر نکرد و با آن‌ها در خمره نبود، پس روستایی حقیری است! به اصفهانی‌ها می‌گویند «افق نگاه‌تان کوتاه است» (و درواقع به ۱۵ استان تمدن‌ساز ایران!) درحالی که خودشان نمی‌توانند رأی مردم را در افق ایران ببینند، نه در افق یک استان! این عبارت که در اصفهان «تکان می‌خوری به در و دیوار بر‌می‌خوری و صدای عده‌ای در‌می‌آید» با عرض معذرت فقط می‌تواند تجربه شخصی یک نامتعادل باشد، و نه چیزی بیشتر.
استدلال‌های ایشان از انحطاط استدلال‌آوری خبر می‌دهد. گفته‌اند اصفهان شهر دوم کشور است، اما برخلاف پاریس که روزی ۲۵۰ تئاتر در آن اجرا می‌شود، تئاتر ندارد! خیلی زود تفکر غربزده را لو دادند. از تمامی هنر‌ها و شگفتی‌سازی‌های مردمان نصف‌جهان که بگذریم، اصفهان فقط ۲۰۰ صنایع‌دستی از مجموع صنایع‌دستی شناخته‌شده و اصلی جهان را که کمی بیش از این مقدار است در محدوده میدان نقش‌جهان، فرماندهی می‌کند. برخی آثار قلم‌زنی و ساخته دست اصفهانی‌ها قابل‌قیمت‌گذاری به هیچ بهای مادی نیست. آن وقت چشم خود را روی این می‌بندند و از تئاتر و پاریس می‌گویند؟! دوباره با تشکیک در دلایل دفن‌نشدن یک شرق‌شناس در ساحل زاینده‌رود، نشان می‌دهند مانند یک غربزده توهین به اصفهانی‌ها برای تقدیر از غربی‌ها در نظر ایشان آسان است. اگر حالا با این حد از غرب‌گرایی، از خود پاریسی‌ها بپرسند اصفهان را با رأی به نامزد ریاست‌جمهوری می‌شناسید یا با تمدن بسیار قدیمی و مسجد عتیق هزارساله یا با تمدن عصر صفوی و حکمرانی بر نیمی‌از جهان متمدن آن روزگار یا با هنر و معماری‌های تکرارناپذیر آن، آیا از غربی‌ها پاسخ می‌شنوند که نه! اصفهان را با رأیی که برخلاف میل یک استاد دانشگاه داده‌اند، می‌شناسیم و معتقدیم به همین دلیل یک روستا و مردمانش فاقد افق بینش هستند؟!
استدلال دیگر را وارونه القا می‌کنند. گفته‌اند اصفهان بزرگ‌ترین شهر صنعتی و گردشگری کشور است، اما روزانه کمتر از ۵۰ پرواز دارد! آیا این پرواز کم موجب شده صنایع اصفهان تعطیل شود یا از گردشگری بیفتد یا به‌رغم کمی پرواز‌ها که دلایل تحریمی دارد، اینکه هنوز گردشگران در اصفهان هستند و صنایع کار می‌کنند، یک نقطه قوت است؟!
استدلال‌های ضعیف و خنده‌آور ایام جوانی که در پیری به آن‌ها می‌بالند به کنار، یک حکایت بدون سند تاریخی نقل کرده‌اند که اصفهانی‌ها ۱۳۰۰ سال پیش در زمان عمربن‌عبدالعزیز از خلیفه فرصت خواسته‌اند تا قبل از ممنوعیت لعن امام اول شیعیان، یک دل سیر او را لعن کنند! این دیگر فقط خالی‌کردن عقده بر سر مردم اصفهان با دست‌کردن در خمره تاریخ است. بیشتر به دعوای لات‌ها جلوی قهوه‌خانه‌ها شبیه است تا استدلال یک استاد اقتصاد.
مشکل، اما ایشان نیست که ایشان اگر می‌فهمید، می‌دانست هرکس چه استاد و چه روستایی، در دموکراسی‌ها فقط یک رأی دارد. مشکل جبهه روشنفکری ماست که تاکنون سکوت کرده است. این سکوت به این دلیل است که عمری است با مقالات ایشان در نقد حاکمیت، سر می‌کرده‌اند و حالا این سکوت که ما آن را «خفقان روشنفکری» می‌نامیم، درواقع حکایت از یک بیماری قلبی، مغزی و داخلی روشنفکری ایران دارد. روشنفکری ما سال‌هاست در تأیید و تطهیر دموکراسی‌ها، دموکراسی را «یک روش معین با نتیجه نامعین» می‌نامند. (هرچند این تعریف، خیلی هم تعریفی ندارد!) اکنون به همین دلیل نمی‌توانند به همتای خود بگویند چرا این نتیجه نامعین را در شهر خود نمی‌پذیری!
روشنفکران ما عموماً ایران را تخطئه می‌کنند و نمی‌گویند در این روستای عقب‌افتاده آنان چگونه به این جایگاه بزرگ عقل و اندیشه رسیده‌اند! چیزی شبیه همان استعاره شغال در خم رنگرزی که وقتی از خم درآمد، گفت که «این منم طاووس علیین شده»! دوستانش به او گفتند تو هم مثل ما بوده‌ای، اما چرا خودت را حالا برتر از ما می‌بینی؟! «از نشاط از ما کرانه کرده‌ای/ این تکبر از کجا آورده‌ای؟!» و یک شغال دوراندیش به او گفت راستش را بگو آیا حیله کرده‌ای یا واقعاً از کاملان شده‌ای؟! «شید کردی تا به منبر برجهی/ تا ز لاف این خلق را حسرت دهی». به او گفت نکند فریبکاری هستی که می‌خواهی مردمان مثل خودت را حیرت و حسرت بدهی! «بس بکوشیدی ندیدی گرمیی/ پس ز شید آورده‌ای بی‌شرمیی!» شغال دانا به او گفت هرکاری کردی تا بازار خود را گرم کنی، نشد پس خلق را شید (فریب) می‌دهی و با عبارت‌سازی و بی‌حیایی بازار خود را گرم می‌کنی!
این گرمی بازار از کسانی است که حالا فرصت رأی مردم را برای پناه‌بردن به بی‌شرمی غنیمت می‌شمرند و این حال روشنفکری بیمار ماست که از درون بیمار و ناخوش است، اما ظاهر خود را با این بازارگرمی‌ها خوش نشان می‌دهد! «گرمی، آن اولیا و انبیاست/ باز بی‌شرمی، پناه هر دغاست/ که التفات خلق سوی خود کشند/ که خوشیم و از درون بس ناخوشند»