یادداشت تحلیلی؛
تلنگری که پروندهی علیرضا اکبری به ما میزند…
فرج اللهی در کانال تلگرام خود درباره پرونده آقای علیرضا اکبری نوشت: او فردی است که دارای مواضع مختلف از ابتدای انقلاب تا زمان دولت روحانی و مذاکرات بوده است که هر کس به فراخور عقیدهای که دارد قسمتی از مواضع او را پخش میکند.
چند روز است اسمش سر زبانها افتاده است: “علیرضا اکبری”. خط سوابقش را از دوران جبهه تا حالا که بگیریم، میبینیم از ابتدا جزو حواریون علی شمخانی بوده، از سپاه تا وزارت دفاع و دبیرخانه شورای عالی امنیتملی. یادداشتها و گفتگوهای مختلفی هم اغلب با عنوان معاون اسبق وزارت دفاع یا کارشناس مسائل هستهای از او در رسانههای مختلف به خصوص خبرآنلاین و سازندگی پیدا میشود.
الان احتمالا حزباللهیها میروند مواضعش به نفع برجام و مذاکرات و حسن روحانی را پیدا میکنند و بولد میکنند، عدهای دیگر که عشق بحثهای نفوذ هستند میروند بگردند تا نقطهچینهای نادیدهی او و ابعاد ماجرا را کشف کنند. عدهای خوشحالند که با چنین کیسی حتما شمخانی از شورا رفتنی است. آنهایی که با او ارتباطی و ارتباطکی داشتهاند، احتمالا فعلا آفتابی نمیشوند تا مبادا زیرضربهی رسانهای ها بروند. حتی دیدم که بعضی سایتها مطالبی که از او زده بودند حذف کردهاند.
من اما وقتی اسمش را شنیدم و در اینترنت سرچش کردم و کمی با سوابقش آشنا شدم، ذهنم جور دیگری درگیر شده است: اکبری هم مثل خیلی از دوستان و همنسلهایش “ّبچهی انقلاب” بوده، بچه جبهه بوده، عمر و جوانیاش را در راه انقلاب صرف کرده؛ دغدغه اخلاص و خدمت به انقلاب داشته؛ راحت بگویم: گذشته و کارنامه جوانیاش، حسرت خیلی از ما نسل بعدیهای انقلاب بوده؛ چه میشود که چنین کسی میپذیرد به “دشمن” اطلاعات بدهد و با او همکاری کند؟ خدا نکند کسی احساس کند آنچه یک عمر جمع کرده، یک دفعه نابود و تباه شده و از کفش رفته است! با خودم فکر میکنم در این یک سال بازداشت و دادگاه چه حس و حالی داشته است؟ شبهای انفرادی را با چه افکاری به صبح رسانده است؟ طعم تلخ حسرت، ندامت و پشیمانی چقدر کامش را تلخ کرده است؟ از برخی شنیدهام که چنین حال و روزی دارد.
من به واسطهی کارم که تاریخ است پای صحبت و خاطرات خیلی از افراد مینشینم، گاهی حالِفعلی طرف با سالهایی که دارد خاطراتش را برایت میگوید صدوهشتاد درجه تفاوت دارد ولی وقتی در دریای خاطراتش غرق میشود میتوانی حس و حال آن روزهایش را از چشم و کلامش دریافت کنی. از وقتی آن بخش از فیلمِ گفتگویش با خبرآنلاین را دیدم که شعری درباره شهادت دوستانش خواند و بغض در گلو و اشک در چشمش دوید، ذهنم درگیر شده است. درگیرِ آن حس متناقض درون یک انسان که گاهی یاد شهادت هواییاش میکند و گاهی همکاری با دشمن، زمینش میزند. علیرضا اکبری که این روزها نامش با “جاسوسی برای دشمن” روی زبان من و شما افتاده، مثل خیلی از ما روزگاری “بچه انقلاب” بود و روزگاری مثل برخی دیگر “مدیر و مسئول مملکت”. نمیدانم در کدام دوراهیها چه “انتخاب”هایی کرد که سرنوشتش به اینجا ختم شد. تضمینی هست که ما تا آخر عمر در مسیر صحیح بمانیم؟ نمیدانم. «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ؟»آیا مردم پنداشتند كه همین که گفتند ايمان آورديم رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟» به قول شهید آوینی: آه از ابتلائات دهر…
نظرات
لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
از ارسال نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد خودداری کنید.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نماييد.
نظرات پس از تایید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.