دلنوشته ای از یکی از طلاب در دیدار با رهبری
تجدید میثاق عشق
رسم نیست سرباز، زبان به مدح و ثنای فرمانده گشاید و ستایش او گوید… هرچند رسم هم نیست که عاشق از ستودن اوصاف معشوق امتناع ورزد و معاشقهاش را فروخورد. اگر عاشق، سرباز باشد و فرمانده، معشوق…
دلنوشته زیر از حسین شایسته یکی از طلاب حاضر در دیدار با رهبر انقلاب است:
تا مبادا بدعهدیهای ناکسان خودی و بداندیشی نامردمان ناخودی خمی و چینی بر جبین امیدوار فرمانده بیفزاید…. اما همهاش هم این نیست… دل سرباز نیز تنگ است… از که پنهان است که کسی که در این مجلس نیازمند دلگرمی و پشتیبان است همو است… دل او تنگ از بیمهریهای روزگار کژی که معاویهها و یزیدهای زمان با بوق و شیپور ابلیس مآبانهشان بر این امت رقم زدهاند. گرچه او خوب میداند که یزیدها و معاویهها در هر عصری و مصری جز این نمیکنند و نمیاندیشند. ولی چه کند این سرباز رسوای عاشق که جز امید به رحمت و توفیق پروردگارش اندوخته و انبانی ندارد و تنها خوشی آن دل ناخوشش، گوشه چشم مهربانی ازسوی فرمانده عشق است و کدام بهانه بهتر از آنکه هرازگاهی آن خم ابرو را در دیداری ولو از دور رؤیت کند و سوسو زند که مگر لمحهای چشم در چشم شود با او و تیر فروزان نگاهش را با دل و جان برباید و نیروی عظیم آن را تا دیداری دیگر در سینه مالامال از شوقش بیندوزد و آن را آماد قرارگاه سربازیاش قرار دهد.
حضرتش زبان به امر که میگشاید کران تا کران، افق از افق گشوده میشود در نظرگاه سرباز و او را مدهوش و مبهوت میدارد و نجوای دلش را برمیانگیزد که خداوندا اگر کهربای محضر غیرمعصومی چنین سحرانگیز است، پس جاذبه و مغناطیس کلام آن یگانه دوران که عالمی به گردش حیران و گردان هستند چون است؟!
آنجا که محور وظیفه سرباز را در این عصر پرالتهاب و لبریز از هیاهوی بیبنیان وحشی غرب، یک چیز فرمود: «تبلیغ»… زمانی که کلام خدا را به حجیت آن گرفت، حجت نیز بر سرباز تمام شد. آری سرباز است و طاعت ولی. گرچه نه این هر سربازی است و نه او هر ولی. که در این مکتب، طاعتی است نه صرفا از باب تکلیف. بلکه مشق و شور و شوق عشق است تا گذر از مرز سرباختن… و در مسیر این سرباختن، چیزی شیرینتر از رضایت ولی گمان نمیرود…
آری این طرف سربازی است که عاشقانه و با تمام شوق، چشم بر دهان فرمانده برای کسب امر دوخته و خود را در همه ابعادش آماده بهترین وجه از طاعت او میکند و طرفی دیگر نیز امتی است که چون زمینی تشنه، جویای معارفی است که او را از لجنزاری که هجمه عساکر ابلیس در شرق و غرب عالم به رویش گسترانیده است، برهاند و باب انسانیت حقیقی به رویش بگستراند و به دامان فطرت الهیاش بازگرداند. سرباز میداند معنای بیکسی یتیم آل محمدصلی ا… علیه و آله را… چرا که خودش درد این یتیمی را چشیده است و زهر هجر صاحبش را کشیده… پس میداند وقتی فرمانده امر به تبلیغ میکند، قطعا تنها چاره هجمه شبیخون دشمن را در آن دیده است و چشمش به قلم و قدم و سخن سربازان است تا چون طبیبی دوار این تکِ نامیمون پرتعداد و تیراژ را پاتکی درخور زنند و میدان از دست رقیب بازپس گیرند و پرچم بینش و منش و کنش الهی را در عرصه آن بگسترانند.
آری لُبّ فرمان فرمانده آن بود که یتیمان این امت غافلانه در انتظار کشیدن دست نوازشی روشنگرانه از سوی سربازان امر تبلیغاند. از خانوادهها و فرزندانشان… از صاحبان حِرَف و مشاغلشان… از اصحاب رسانه و هنر… تا هر بینوای مستضعفی که در گوشهگوشه این عالم پای در گِل بستر تربیت و تبلیغ اندیشههای منحط غیرانسانی غرب و شرق دارد و بنیاد انسانیاش از بیبهرهگی بنیان انسانی فریاد میزند و بیاطلاع غریو استمداد سرمیدهد… پس بسما… … این از اشاره فرمانده و این گرده تکلیف مدار سرباز…
نظرات
لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
از ارسال نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد خودداری کنید.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نماييد.
نظرات پس از تایید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.