هابرماس؛ تعصب یا تئوری/ یادداشت لاریجانی درباره موضع هابرماس راجع به جنگ غزه

محمدجواد لاریجانی رئیس پژوهشگاه دانشهای بنیادی در یادداشتی «بیانیه یورگن هابرماس و همراهان دربارۀ جنگ غزه» را نقد کرد.

هابرماس؛ تعصب یا تئوری/ یادداشت لاریجانی درباره موضع هابرماس راجع به جنگ غزه
148528

محمدجواد لاریجانی رئیس پژوهشگاه دانش‌های بنیادی در یادداشتی در نقد «بیانیه یورگن هابرماس و همراهان دربارۀ جنگ غزه» نوشت:

1 _ در مقاله‌ای که اخیراً در سایت آلمانی «الگماینه» درج شده است، هابرماس ـ فیلسوف و تئوری‌پرداز پرآوازه معاصر ـ سه مطلب را صریح و روشن درباره حوادث اخیر غزّه و فلسطین بیان کرده است:

مطلب اول: یهودیان در هر کجا که باشند حق زندگی راحت و بدون دغدغه و تعرض را دارند و این یک “ارزش بنیادی” است. (در غرب و خصوصاً در آلمان)

مطلب دوم: کشور اسرائیل (و نظام صهیونیستی آن) باید همواره امنیتِ تضمین‌شده داشته و از هر تعرّضی مصون باشد و این امر هم یک ارزش سیاسی ـ اجتماعی بنیادی است. (در غرب و خصوصاً در آلمان)

مطلب سوم: اتهام نسل‌کشی به رژیم صهیونیستی، اتهامی خارج از موازین قابل دفاع قضاوت است؛ زیرا عمل «نسل‌کشی» نیاز به «نیّت» مقدم بر اقدام دارد؛ در حالی که هدف رژیم صهیونی، صرفاً دفاع از خود است و کشته شدن مردم غیرنظامی صرفاً حادثه و اتفاقی خارج از مقصد حکومتِ صهیونی بوده و می‌باشد.

2_ هابرماس در بیانیه خود هیچ اشاره‌ای به حقوق طرف مقابل صهیونیست‌ها، یعنی مردم فلسطین و غزّه مظلوم ندارد و ظاهراً در این صحنه فقط یک بازیگر محور بحث است! البته وی نیاز به قلم‌فرسایی نداشت و صرفاً می‌توانست با مصادره به مطلوب، اعلام کند که از رژیم صهیونی و اَعمالش حمایت بی‌چون‌وچرا دارد، والسلام! و این مصادره با سوابق علائق نامبرده، هماهنگی کامل دارد! هابرماس بارها از سوی تجمعات یهودی “نشان افتخار” گرفته است و در آدم‌کشی‌های دهه‌های گذشته صهیونیست‌ها هم اظهار حمایت کرده بود و هنگامی که در قبال جنایات صبرا و شتیلا و بیروت و غزّه، متهم به طرفداری و یا حداکثر سکوت شده بود، به‌سختی از مواضع مشهور خود ـ در رابطه دیالکتیک تئوری / پراکسیس ـ دفاع می­‌کرد.

3_ از سه مطلب اعلام‌شده، مطلب سوم، انصافاً در حدّ یک شوخی باید به حساب بیاید! مگر عمل تصادفی طراحی، تمهید قبلی داشته و دائماً تکرار می‌شود؟ رژیم صهیونی هر روز ده‌ها خانه را ویران می‌کند، مدارس، بیمارستان‌ها و مراکز اقامت آوارگان را با حجم وسیعی از بمب‌های فسفری مورد حمله قرار می‌دهد و بالغ بر پانزده هزار نفر را تاکنون شهید کرده است و نیمی از این تعداد کودکان هستند و… .

دولت صهیونی مکرراً اعتراف کرده است که نیروهای مسلح حماس در تونل‌های زیرزمینی مستقرند و تحرک نظامی دارند و لذا هدف بمباران قرار نمی‌گیرند و این مردم بی‌گناه، زن، کودک و پیر و جوان هستند که آماج حملات کور آنها قرار می‌گیرند، به‌علاوه، دولت صهیونی رسماً اعلام کرده است که قصد کوچاندنِ اجباری مردم غزّه را دارد و با فشارِ بمباران‌های وسیع و قتل‌عام فجیع و بستن راه وصول آب، غذا، دارو، سوخت و سایر مایحتاج ضروری حیات می‌خواهد آنان را از سرزمین خودشان آواره کند.

چگونه می‌توان با این همه قرائن روشن، جنایات فجیع و باورنکردنی صهیونیست‌ها را فارغ از نیّت نسل‌کشی دانست؟! هابرماس در آثار خود (خصوصاً درباره اَفعال ارتباطی و مباحثه‌ای و…) درباره دسترسی به فکر دیگران (و توانمندی بازسازی هسته درونی ـ نفسانی اَفعال ارادی)، آراء جالبی دارد؛ و فرض “عدم قصدیّت نسل‌کشی” برای اَعمال متکرر، مستمر و تمهیدشده رژیم صهیونی با هیچ یک از آن موازین، قابل توجیه نمی‌باشد!

4_ هابرماس در بیانیه خود، نگرانی شدید نسبت به گسترش ضدیّت با یهود در دنیا و خصوصاً در غرب و بالاخصّ آلمان ابراز می‌دارد، اما درباره اسلام­‌هراسیِ معاصر غربی و نفرت­‌پراکنی علیه مسلمانان و اِعمال خشونت به آنها و سخت­گیری “زورمدارانه” درمورد انجام شعائر مذهبی مسلمانان و راه و رسم زندگی آنان ـ از حجاب زنان گرفته تا مراسم در مساجد و… ـ هیچ سخنی نمی‌گوید!!

به‌نظر من آنچه به نمایش گذاشته شده است، “نژادپرستی”، خودبرترپنداریِ تاریخی آلمانی به‌نحو روشن و درجه اعلی می‌باشد. از سیاست­مداران غربی هیچ چیز بعید نیست، ولی از فیلسوفی که در “ساحل چپ” و “مردم­‌محور” تفکر غربی لنگر انداخته، نمایش این هیئت فکری بسیار جدّی و برای دیگران ـ خصوصاً روشنفکران جهان اسلام ـ آموزنده است.

5_ اکنون یک سؤال مهمّ مطرح است: هابرماس متفکر و فیلسوفی معروف و تأثیرگذار ـ خصوصاً در دوایر روشنفکری و پسامدرنیته ـ و صاحب مکتب در حوزه معرفت­‌شناسی و از همه مهم‌تر در توجیه مبانی ارزشی ـ اخلاقی است. آثار او را بخش وسیعی از اهل‌­نظر در غرب خوانده و می‌خوانند و حتی طرفداران فلسفه تحلیلی ـ که با مشی او چندان همراهی ندارند ـ مطالب او را قابل ملاحظه و مهم می‌دانند.

سؤال مهم این است: ادعاها و مواضع اعلام‌شده از سوی وی، در طرفداری از رژیم صهیونی و توجیه نسل­‌کشی و جنایات وسیع آنان علیه فلسطین مظلوم ـ چه قبل از هفت اکتبر  و چه بعد از آن ـ آیا از مبانی فکری وی ناشی می‌شود یا صرفاً یک نظر متعصّبانه شخصی در طرفداری از صهیونیست‌ها و رژیم غاصب است؟ اگر دومی باشد، مسئله اهمیتی ندارد و در دنیای غرب، متعصّبانِ کاسب فراوان یافت می‌شوند؛ اما اگر مواضع هابرماس منبعث از مبانی فلسفی وی باشد، مسئله بسیار مهمّ و جالب و امروزین است و درواقع  میدانی برای پرده­‌برداری از مبانی فکری ـ نظری لیبرالیسمِ معاصر و خصوصاً نحله مدّعی مردمی بودن است.

به‌نظر من همین احتمال درست است و هابرماس با مبانی تئوریکِ خود، به این نتایج تاریک و خطرناک رسیده است، خصوصاً توجه شود به اینکه وی از آن دسته از متفکران غربی است که قویّاً پیاده کردن مبانی تئوریک را به مسائل مستحدثه اجتماعی ـ سیاسی ضروری می‌داند و آن را یک محک جدّی برای قدرت تئوری و تناسب آن می‌داند و مجموعه مقالاتی که درباره «ظهور محافظه­‌کاری جدید» در آمریکا و اروپا نوشته است به این امر صراحت دارد.

6_ برای توضیح بیشتر درباره موضوع فوق‌الذکر، من نکاتی را از دو اثر مهمّ وی درباره ماهیّت ارزش‌های اخلاقی که تحت عناوین: «آگاهی اخلاقی و فعل مباحث‌ه­ا» و «بین حقائق و ارزشها» اشاره می­‌کنم. البته هابرماس آثار فراوان دارد، فیلسوفی پرنویس و پُرکار است و توجّه به سایر نوشته‌‌های نامبرده را هم استطرداداً مطرح می‌نمایم.

(یک): فهم ما از حقایق عالم، چه آنها که در حوزه نظری هستند و به‌صورت گزاره‌هایی درصدد بیان واقعیت می­‌باشند و چه آنها که مربوط به حوزه «عمل ارادی» می­‌باشند و درصدد بیان «فعل موجه» هستند، هر دو قابل هستند که بر مبنای محکم و خصوصاً جهان‌شمول استوار شوند.

(دو). در مقابل عمده فلاسفه تحلیلی که ملاک درستی در قضایا را کاملاً با ملاک توجیه افعال (ارزش‌های اخلاقی) متمایز می­‌دانند و انحلال یکی به دیگری را قبول ندارند، هابرماس معتقد است که به مبنائی دست پیدا کرده است که هر دو زمینه درستی (صدق) در گزاره­‌ها و توجیه افعال (در ارزش‌ها) را جوابگوست، و آن اعتقاد و ایمان به توان عظیم “نقادّی و مباحثه اصولی” در کشف حقائق نظری و عملی (تئوری و پراکسیس) است، و از همه مهمتر: به ما ملاک­های جهان‌شمول و فارغ از سرزمین، فرهنگ، نژاد و جنسّیت به دست می­‌دهد.

(سه). هابرماس قاعده اساسی تشخیص توجیه اخلاقی ـ ارزشی افعال را چنین بیان می­‌کند: (ترجمه از من است)

«قاعده اخلاقی منطوی در تئوری اخلاق مباحثه­‌ای که همه مبانی ارزشی عقل‌محور، “جهان‌شمول‌محور” و “ساختارمحور” از آن قابل استنتاج است:

برای اینکه یک مبنای ارزشی ـ نورم عملی ـ قابل قبول باشد باید انتظار داشت که نتایج و آثار جانبیِ مراعات عمومیِ آن برای منافع ویژه تک تک افراد که در معرض تأثیر اِعمال آن امر هستند به‌نحوی باشد که همه آن را آزادانه بپذیرند.»

می­‌توان گفت اساس تئوری اخلاقی هابرماس بر «اجماع» منبعث از بحث نقادانه و مباحثه جامع‌الاطراف استوار است؛ و مانند سایر متفکرین سکولار غربی دوران معاصر، دنبال پایه­‌های «جعلی» (قراردادی) برای معیارهای اخلاقی می­‌باشد، البته مدارس مختلفی در این زمینه ظاهر شده است؛ مانند: «مشی قرارداد اجتماعی» در نظریه جان رالز؛ اخلاق طبیعی و نفع سرجمع و امثال اینها که هابرماس همه را ردّ می­‌کند!

حال مسئله اجماع، قطع نظر از عملی بودن آن، چرا باید پایه توجیه یک ارزش اخلاقی باشد خود مهمترین چالش این بحث است. هابرماس در توجیه نظر خود مدّعی است که مباحثه و نقادی مورد اشاره و استناد وی دارای قواعد مهمّی است که رعایت آنها در طول بحث خود «معقول بودنِ» پایبندی به آن ارزش‌ها را اثبات می­‌نماید، مثلاً: صداقت در بحث، استقبال از شنیدن حرف­های دیگران، احترام به نظرات دیگران و محاسبه و ارزیابی عادلانه و منصفانه از مواضع خود. هابرماس با توجه به اهمیت این بحث، دومین اصل اساسی «تئوری اخلاق مباحثه»، را چنین بیان می­‌کند: (ترجمه از من است)

«هر مبنای ارزشیِ (نورم) موّجه، حتماً تأیید همه اطراف قضیّه را به‌همراه دارد، به‌شرط اینکه آنان در مباحثه عملی (نقد و بررسی) مربوط به آن شرکت کرده باشند.»

7_ اکنون یک اشکال مهمّ به مواضع هابرماس قابل طرح است: حتّی بر اساس معیار “اخلاق مباحثه­‌ای” آیا بین همه اطراف موضوع، مباحثه­‌ای سیستماتیک صورت گرفته است که نتیجه آن، ادعای ارزشهای پایه برای امنیت جهانی صهیونیست­ها و صیانت از رژیم صهیونیستی شده باشد؟ اساساً در غرب کسی جرئت دارد و یا مجاز است درباره این امور بحث کند؟ و آیا اجماعی حاصل شده است؟ آری؛ اجماع یک‌طرفه علیه فلسطینیان مظلوم در مراکز حکومتی غرب دیده می‌شود! آیا مقصود از “نورم‌های مقبول عمل سیاسی ـ اجتماعی همین­‌ها بوده است؟

البتّه من، بخشی از دستپاچگی غرب از مسئولین سیاسی گرفته تا متفکّرین آنها را، بر اساس همان مبانی هابرماس می­‌فهمم: خطر ظهور اجماع مقبول علیه پروژه صهیونیسم غرب است و این امر معادل انحلال کامل پروژه در میدان عمل سیاسی و ارزیابی اخلاقی اجماعی می­‌باشد.